نامه ای خطاب به خامنه ای از طرف یک بازمانده
زلزله آذربایجان
دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۱
!!! به رسم ادب نامه ام را با سلام آغاز می کنم پس سلام بر تو ای ولی امر مسلمین
دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۱
!!! به رسم ادب نامه ام را با سلام آغاز می کنم پس سلام بر تو ای ولی امر مسلمین
قبل از آغاز سخنم می خواهم کمی از خودم برایت بنویسم تا حداقل بدانی که چه کسی این نامه را برایت نوشته هر چند که شاید هیچگاه خود نخوانی ولی اطرافیانت شاید برایت بازگو کنند، باشد که به هنگام شنیدن لبخندی بر لبانت بنشیند. من یکی از بازمانده های زلزله آزربایجان هستم، همان کسی که تا دیروز خانه و کاشانه ای داشت و امروز تلی از خاک نصیبم شده. استاد نامه نگاری نیستم ولی دردی در دل دارم که می توانم به قلم آورم شاید مرهمی باشد بر این دل زخمی من. به فارسی می نویسم تا به زحمت نیافتی و راحت بخوانی هر چند که نوشتن به زبان غیر مادری آن هم نوشتن یک نامه پر از احساس سخت است ولی با این همه می خواهم بخوانی و بدانی.
دیروز آزربایجان همان منطقه ای که از آن به عنوان سر ایرانتان مس شناسید لرزید، ملتی از این دیار اسیر خاک شدند و مابقی آواره و سرگردان. همان ساعتی که تو نظاره گر غرور آفرینی فرزندانت در کشتی بودی منم نظاره گر جسدهایی بودم که زیر آوار مانده بودند. دیروز تو می خندیدی و من می گریستم. تو برای پیروزی فرزندانت در عرصه ورزش زمین و زمان را به هم دوختی و من برای در امان ماندن از زلزله خاک بر سرم می ریختم. دیروز منتظرت بودم که بعد از اینکه مدالهای رنگارنگ چهره نورانی ات را شاد کند یادی از ما هم بکنی همان کسانی که روزی برای ماندنت جان می دادند و ما را دلیر مرد آزربایجان خطاب می کردی. راستی میدانی که ورزقان کجاست؟ همان شهری که طلا و جواهراتش خانه ات را مزین نموده، همان شهری که با مس سونگونش در دنیا شناخته شده است اما دریغ از یک بیمارستان. اهر همان منطقه ای که میوه هایش وزین سفره های افطاری ات شده و هریس شهری که فرشهایت زیر پایت افتاده. می دانم که نمی شناسی و نخواهی شناخت. تو را اینگونه آدرس دادم تا بدانی که شاید از اینکه مبادا طلاهایت کم شود، میوه و فرشهایت ناقص گردد یادی از ما کنی.
ولی امر مسلمین جهان، بخصوص فلسطین و سوریه و لبنان و … ، دیروز مسلمین این دیار هم کشته و زخمی شدند و تو برای سوگواری و ابراز همدردی با ملت سوریه بیانیه صادر کردی. دیروز من هم منتظرت ماندم ولی امروز هم از تو خبری نشد. همه منتظر دستور تو بودند که به دادمان برسند و شما زحمت امر کردن را هم به خود ندادی. دیروز برای علی(ع) اشک تمساح می ریختی و من را از یاد برده بودی. می دانی که علی هیچ نیازی به اشکهای تو ندارد ولی آن طفل زیر خاک مانده منتظر دستور تو برای همیاری هموطنانش بود.
ای رهبر فرزانه همین سرزمینی که امروز با خاک یکسان شده فردا با دستان من و ما دوباره احیا خواهد شد ولی دل زخمی من هرگز. قصد التماس ندارم خواستم فقط یادآوری کنم که فردا دیگر از من انتظاری نداشته باشی که یاورت باشم. امروز تو دینت را برایم ادا کردی و فردا نوبت من است.
دشمن چندین ساله من آمریکا! پیام تسلیت فرستاد، کشور لاییک و بی دین تورکیه نیرو و آذوقه فرستاد، آزربایجان ضد اسلام و اسرائیلی همدردی نمود و تو از حلب و سوریه و لبنان برایم گفتی.
.سخن را کوتاه می کنم و به یک جمله اکتفا می کنم که امروز تو هم سفره ات را به عیان و آشکارا از من جدا کردی و من هم دیگر منتظرت نیستم
.خداحافظ ای رهبر کشور ایران فارسی و سوریه و لبنان و فلسطین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر